Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از تهران؛ ایجاد ناامنی، خشونت‌ورزی و آسیب‌رسانی از جمله اقدامات آشوب‌گران در چند وقت گذشته در کشور بوده است که در این میان عده‌ای برای تامین امنیت و آرامش مردم و مقابله با اقدامات ناامن‌کننده اغتشاشگران پا به عرصه گذاشته و در این مسیر آسیب‌دیده و حتی از جان خود نیز گذشتند.

«محمدتقی وکیل‌پور» طلبه بسیجی است که در روز ۲۴ آبان‌ماه در منطقه صادقیه تهران در اثر انفجار نارنجک دست‌ساز اغتشاشگران از ناحیه دست دچار جراحت شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

برای کسب جزئیات بیشتری از ماجرا به گفت وگو با این طلبه نشستیم که متن آن در ادامه آمده است.

خودتان را معرفی کنید

بسم الله الرحمن الرحیم. محمدتقی وکیل پور هستم. متولد سال ۱۳۶۳ در آبادان و عاشق خوزستان. ۴ برادریم. بنده و یکی از برادرانم طلبه‌ایم و دیگر برادرانمان مشغول فعالیت‌های دیگر هستند.

چه شد که طلبه‌‌گی را انتخاب کردید؟

اوایل به دلیل شرایط محیطی و تاثیر گرفتن از دوستان، علاقه داشتم فردی نظامی شوم ولی رفته رفته به دلیل اثر عمیقی که از رفتار طلبه‌ها دیدم، تصمیم بر طلبه شدن گرفتم. احساس کردم که اثرگذاری عمیق را در این لباس می‌شه انجام داد، از یک ابراز محبت ساده تا اینکه یک طلبه هفته‌ها در یک روستا مانده تا به مردم آنجا خدمت‌رسانی کند. به‌علاوه همیشه علاقه به فعالیت در جاهایی داشتم که آتیش دشمن زیاده و بچه‌ها مظلوم هستند. آخرین پستی هم که تو اینستاگرام قبل از فیلترینگ گذاشتم این بود که خط‌شکن، خط خطی میشه. البته خط‌شکن باید نشکن هم باشه. تو یک نقاطی آتیش دشمن سنگین می‌شه، شما باید بری تو اون نقاط بایستی، خط رو نگه داری تا بقیه برسند.

در سن ۲۳ سالگی با یک همسر همسنگر ویژه که شبانه‌روز کنار ما در میدان است، ازدواج کردم. در حال حاضر هم ۵ فرزند پسر دارم.

در این شرایط اقتصادی بزرگ کردن ۵ فرزند سخت نیست؟

روزی‌دهنده اصلی خدای متعاله، روزی‌ دست ما نیست. حساب و کتاب‌های خدا کاملا با ما متفاوته و خدا می‌گه تو برو جلو ببینم چقدر روی من حساب می‌کنی.

از طرفی با توجه به صحبت‌هامون برای مردم در خصوص فرزندآوری، مردم بیشتر به اعمال ما نگاه می‌کنند تا به گفتار ما. یادمه یکبار در جمعی در مورد فرزندآوری صحبت می‌کردم، یک‌دفعه فردی بلند شد و گفت حاجی شما خودت چندتا بچه داری؟ می‌دونی پول سرویس مدرسه چقدره؟ میدونی هزینه خورد و خوراک چقدره؟ اون موقع فقط دوتا از بچه هام مدرسه می‌رفتند و بقیه تو خونه بودند، وقتی برای آن فرد در مورد تعداد و شرایط فرزندان خودم توضیح دادم، آروم شد.

مطلع شدیم به امور جهادی هم می‌پردازید، چرا این مسیر را انتخاب کردید؟

خاطرم هست که در دوران کودکی وقتی با خانواده در تشییع پیکر شهدا شرکت می‌کردیم، پدرمون به ما می‌گفت که شما اینجا نباید فقط زیارت‌کننده باشید بلکه باید به خادمان شهدا خدمات ارائه کنید.

همچنین یادمه پدرم ماه رمضون‌ها برای نیازمندان بسته ارزاق تهیه می‌کرد و به ما می‌گفت که این بسته‌ها را در مقابل خانه‌ها بگذارید، زنگ خانه را بزنید و در بروید! از پدرم ‌پرسیدم برای چی؟ که او می‌گفت در چشم انسان نیازمند نباید نگاه کرد، شاید خجالت بکشه.

فعالیت‌ جهادی ما در همان دوران کودکی در محیط خانواده شروع شد و آرام آرام وارد فعالیت‌های جهادی تشکیلاتی شدیم و به روستاها و مکان‌های مختلفی برای خدمت‌رسانی رفتیم. هرجا هم می‌رفتیم، وقتی می‌پرسیدند که شما چه کسانی هستید، می‌گفتیم ما بچه‌های امام خامنه‌ای و سربازان حاج قاسم هستیم.

در خصوص برخی از فعالیت‌های جهادی توضیح دهید

چند سال پیش به همراه یک گروهی از رفقای جهادی شمال تهران به روستایی به نام «لانو» در خراسان جنوبی، ده کیلومتری مرز افغانستان رفتیم و تیم جهادی مشغول ارائه خدمات رایگان دندان‌پزشکی شد.

 

یکی از رفقای جهادگر بهم گفت «اینقدر که ما به این مردم احتیاج داریم، این افراد به ما محتاج نیستند». این عبارات یعنی عمق سازندگی و فضای معنوی که در اردوهای جهادی ایجاد می‌شه. دکوراسیون خونه‌ آن جهادگر میلیاردی بود، اما به عشق خدمت به مردم در روستاها حاضر می‌شد و به صورت رایگان خدمات ارائه می‌کرد.

 

 

در سال ۹۶، پس از زلزله‌‌ای که کرمانشاه و محدوده سرپل ذهاب را لرزاند پس از شناسایی منطقه، به همراه رفقای طلبه جهادی به منظور خدمت‌رسانی، به مناطق آسیب‌دیده سرپل ذهاب رفتیم.

 

 

یا در سفر جهادی دیگری که پس از وقوع سیل به منطقه حمیدیه اهواز داشتیم، همراه با رفقای جهادی در ایجاد سیل بند به مردم کمک شد.

 

 

فعالیت جهادی در زمان شیوع ویروس کرونا

در زمان شیوع ویروس کرونا رفقای جهادی تو عرصه خدمت‌رسانی و کار جهادی حاضر شدند، کارهایی مانند برگزاری جشن شادی در محلات و ایجاد تفریح و سرگرمی برای خانواده‌هایی که مدت‌ها به دلیل شیوع ویروس در خونه مانده بودند، انجام می دادیم.

مثلا با دوچرخه وسایل مورد نیاز خانواده ها به خصوص خانواده های مسن را تهیه و به درب منزل آنها می بردیم.

 

 

روایت حضور در ناآرامی‌های اخیر

در شب‌هایی که فضا در تهران ناآروم بود، کف خیابون‌ها حاضر می‌شدیم که در این شرایط هم سعی می‌کردیم با مردم، در جایی که التهاب وجود داشت و نه اغتشاش، گفت وگو کنیم. گاهی ساعت‌ها با افرادی که کف خیابان بودند صحبت می‌کردیم.

از طرفی هم در این فضا حضور پیدا کردیم تا میدان را دقیق بینیم. تحلیل من از فضای اغتشاش این است که در این فتنه باید خیلی دقیق بین کسی که فریب خورده و کسی که آموزش‌دیده و حرفه‌ای هست، تفکیک قائل شویم و این تفکیک واقعا هم برای نیروی انتظامی و بسیج سخته.

یکی نارنجک دستی و کوکتل مولوتف پرتاب می‌کرد، یکی تماشاچی صحنه بود، یکی فیلم‌برداری می‌کرد، یکی شعار می‌داد و انواع کارهای مختلفی که در میدان اغتشاش انجام می‌شد.

خب حالا پلیس چطور باید تشخیص بده کی چیکاره است؟ خیلی فضا غبارآلود می‌شه. برای همین من دائم به افرادی که تو میدون التهاب حضور داشتند می‌گفتم که بچه‌های حاج قاسم، دخترهای حاج قاسم، دخترها و پسرهای خوب این کشورم، اگر تو صحنه اغتشاشات باشی، تو این صحنه، تر و خشک با هم می‌سوزند. تو این صحنه تفکیک خیلی سخت می‌شه، مرزهاتون را مشخص کنید. حتی اگه اعتراضی هم وجود داره، تخریب و کشتن راهش نیست.

ما همیشه از یک جماعت ضربه خوردیم، یک جماعتی در تاریخ به نام ساکتین که ازشون کمتر حرف زده شد، آدمایی که فقط وایستادن نگاه کردند. مگه می‌شه جلوی شما یکی غرق بشه، بعد بگی من فقط فیلم گرفتم یا فقط نگاه کردم، تو باید داد می‌زدی. میگی شنا بلد نیستم، اما داد می‌زدی که آقا کمک بدید این فرد نجات پیدا کنه.

حتی در صحنه شهادت آرمان صدای خانومی داره میاد که ناراحته. میگه نکنید و بسه. این معلومه جنسش با اونی که اومده چاقو فرو کنه فرق داره. این فکر نمی‌کرده تا اینقدر برن جلو، اینا به هیچی رحم نمی‌کنند.

 

 

از شبی که نارنجک در دستانتان منفجر شد، توضیح دهید

اون شب حدود ساعت ۲۰:۳۰ به محض ورود به خیابانی سمت خیابان سازمان آب صادقیه، بوی مشروب را حس کردم. فضا ناآروم بود. افرادی با سنگ ماشین‌های مردم را می‌شکوندند. لاستیک و سطح زباله آتیش زده بودند. تردد مردم هم تو اون موقعیت زیاد بود، هم تو پیاده‌رو جمعیت وجود داشت و هم ماشین‌های زیادی تو خیابون بودند. تقریبا حدود یک ساعت بعد با ورود بچه‌های بسیج فضا را به سمت آرامش پیش می‌رفت.

یه لحظه به یک موتور سوار مشکوک شدم. به خاطر ترافیک بالا، موتورسوار مجبور بود آروم حرکت کنه. اومد از کنار من رد بشه که من از پشت سر گرفتمش که تا گرفتمش همون موقع دستانش را روی سرش گذاشت و هیچ تقلایی نکرد.

شروع کردم به بازرسی بدنی و وقتی دست کردم تو جیبش، اول فکر کردم دستم خورده به چیزی مثل زنجیر. شیء را درآوردم و دیدم نارنجکه، یکی دو تا نارنجک کوچک دیگه هم داشت. به ذهنم رسید که تقلا نکردن او، به دلیل حرفه‌ای بودنش است. می‌دونست اگه یک‌ذره گلاویز بشه، ممکنه ضربه به نارنجک وارد و انفجار ایجاد بشه.

خلاصه بعد از دستگیری، تا اومدم بهش بگم این چیه، یکدفعه نارنجک تو دستم منفجر شد که تو اون لحظه حس کردم دستم با تبر قطع شده.

 

 

 اوایل دود ناشی از انفجار رفته بود تو چشمم و اطراف را سیاه و تار می‌دیدم، وقتی بینایی‌ام درست شد، مردم را تو پیاده‌رو دیدم که شاهد این لحظات بودند و با وجود درد شدید، خوشحال بودم که نارنجک به مردم نخورده. اگر ده بار دیگه هم این اتفاق رخ بده ما سپر مردم هستیم.

کسی که درد کشیده میدونه، اون لحظه اصلا جایی برای فیلم بازی کردن نیست. برخی رسانه‌ها تو این زمینه شیطنت کردند، اما واقعا قلبم آروم بود و خدا را شکر می‌کردم از این که نارنجک به مردم نخورد، خداروشکر نارنجک به دختری که اون شب از روی ناراحتی و یا ندونستن اونجا بود، نخورد. من حتی راضی نبودم یک خط روی بچه‌‎های این مملکت بیفته. دست من فدای یک تار موی شما. فدای روسری و چادر روی سر شما.

من نمی‌گم ناراحتی وجود نداره، ناراحتی هست، اصلا برخی‌ها نکات تخصصی نسبت به وضعیت خودرو و وضعیت مایحتاج اولیه زندگی و موارد دیگه دارند و حرفشون اینه که چرا مسائل درست مدیریت نمی‌شه. ولی حضورشون تو میدون اغتشاشاتی که دشمن طراحی کرده، به دشمن کمک می‌کنه تا اهداف خودش رو پیش ببره.

ماجرای عمامه پرانی

یکی دو روز قبل از این اتفاقی که تو صادقیه افتاد، تو مسیر حرکت از میدان انقلاب به سمت بلوار کشاورز، عمامه ما را انداختند. بعضی از خانوم‌هایی که روسری حتی روی شونشون هم نبود، اون شب به من گفتند که حاج اقا مراقب باش. من این مردم را دیدم، سالیان سال باهاشون حرف زدم. مردم ما خیلی خوب هستند، برخی جاها ما کم کاری کردیم، باید با مردم بیشتر صحبت کنیم، باید با دانشجوها و دانش آموزان بیشتر صحبت کنیم، سرگذشت چهار دهه انقلاب را که نمیشه تو ۴۰ دقیقه سر کلاس گفت. باید تداوم ارتباط داشته باشیم.

حاج قاسم این حرف را واقعا از سر اعتقاد گفت که همون دختر کم حجاب، دخترما هست و واقعیتش اینه که خیلی از بچه بسیجی‌ها هم این اعتقاد را دارند و حاضر نیستند حتی یک لحظه برای مردم ناامنی ایجاد بشه. من حتی با دختری که مرگ بر دیکتارتور می‌گفت حرف زدم و می‌دیدم که ما واقعا برای این دختران کم وقت گذاشتیم و مسائل را تبیین نکردیم.

 

باید توجه داشته باشیم که ما همگی از یک خانواده هستیم، اگر مشکلی وجود داره، خودمون اون را حل می‌کنیم و حتی اگه بچه ناخلفی هم داریم، خودمون اصلاحش می‌کنیم، ولی اگه کسی خواست از فضای کشور سوءاستفاده و جوانان ما را منحرف کنه، اونوقت ما جلوش می‌ایستیم.

پس از اتفاقی که برای شما افتاد، چه کسانی با شما تماس گرفتند؟

در طول مدت پس از حادثه، تماس های زیادی با من گرفته شد. مردم خبردار شدند که یک ذره انگشت ما آسیب دیده، نگران شدند. ممنون مردم عزیزمون هستم.

فردی که حدود ۱۲ سال پیش با من ارتباط داشته، با بنده تماس گرفت و گفت تو تلویزیون دیدم براتون چه اتفاقی افتاده و دو شب هست که خوابم نمی‌بره. فدای یک لحظه آرامش شما که بعد کلی گریه کرد و منم به گریه انداخت.

سعی ما در برقراری ارتباط صمیمانه با مردم بود. به همه مسئولان، خصوصا طلبه‌ها عرض می‌کنم که محبت خیلی مهمه. مثل یک بذری هست که کاشته می‌شه و قطعا یک روز میوه‌اش را میچینیم. مردم ما بین کسانی که براشون واقعا وقت می‌گذارند با بقیه افراد تفاوت قائل می‌شوند.

دشمن همه تلاشش را می‌کنه که ما را از مردم دور و یک فضای دو قطبی ایجاد کنه. ولی ما مردم را دوست داریم. ما قطعا پیروز میدان هستیم و آینده روشنه. تمام زورگویان عالم زورشون را یکبار دیگه زدند، اما اینبار هم نتونستند کاری از پیش ببرند.

بخش دوم این گفت‌و‌گو در روزهای آینده منتشر می‌شود.

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: وکیل پور اغتشاشگران طلبه اغتشاشات خدمت رسانی حاج قاسم بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۶۰۲۵۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایتی از معلمی در مناطق محروم؛ از زندگی در کانکس تا حسرت نیاموخته‌ها

معلمانی که سال‌های ابتدای خدمت را در مناطق محروم تدریس می‌کنند، خاطرات تلخ و شیرینی با خود به همراه دارند و از شرایط دشواری می‌گویند که به گفته خود آن‌ها به ارتقای شغلی و ارتباط بهترشان با دانش‌آموزان منجر شده است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از خراسان شمالی، معلمان جوان بجنوردی از سال‌های ابتدایی تدریسشان می‌گویند؛ سختی‌هایی که تحمل کردند و چالش‌های معلمی که با تصوراتشان از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

آن‌ها از این می‌گویند که روزگار معلمی در واقعیت با آنچه در فیلم‌ها و ذهن‌ها می‌گذرد متفاوت است؛ واقعیت توأمان با زندگی در کانکس و نداشتن کمترین امکانات رفاهی در دورترین نقاط روستایی، واقعیتی که معلمان جوان تجربه می‌کنند حس غریبی است، دورماندن از خانه و خانواده و زندگی کیلومترها دورتر از شهر با مردمانی که سبک زندگی‌شان متفاوت است.

معلمان گاهی با دانش‌آموزانی مواجه می‌شوند که اختلالات یادگیری دارند یا از مشکلات جسمی رنج می‌برند که این زحمت کار را برای آن‌ها دوچندان می‌کند، حتی گاهی مجبور می‌شوند که یک مطلب را با صبر و حوصله بارها توضیح دهند.

به مناسبت روز معلم به سراغ یک زوج معلم جوان و دو معلم دیگر که سال‌های نخست خدمتشان را می‌گذارنند رفتیم. سیدامین حسینی و آیدا حسن‌پور، یک زوج جوان که هر دو با مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی، آموزگار مقطع ابتدایی هستند از خاطرات خود با دانش‌آموزان و یکدیگر می‌گویند.

زوج معلمی که خوشبخت هستند

سیدامین و آیدا شش سال است که در کسوت شریف معلمی مشغول به خدمت هستند، آن‌ها از اینکه هر دو آموزگار هستند حس رضایت و خوشبختی می‌کنند؛ ساعت‌ها با یکدیگر می‌نشینند و در مورد روش تدریس‌های نوین و مسائل آموزشی به بحث و تبادل نظر می‌پردازند. هر دوی آن‌ها دیگری را همچون استادی می‌پندارد که می‌توانند بسیاری از مهارت‌های کاربردی تدریس را از او بیاموزند.

سید امین در دوران دانشگاه معلمی را شغلی طاقت‌فرسا تصور می‌کرده است و آیدا، همسرش نیز آن را لذت‌بخش، توامان با دلهره و نگرانی می‌دانست تا اینکه به مدرسه رفتند و به سبب ارتباط سازنده‌ای که با بچه‌ها پیدا کردند اوقاتی که در محل کار می‌گذرانند برایشان لذت‌بخش شده است، اکنون دیگر معلمی را نه دلهره‌آور بلکه پر از حس خوب و پرطراوت توصیف می‌کنند.

سیدامین از سال‌های ابتدایی خدمتش می گوید، در سال اول خدمتم، پایه ششم را تدریس می‌کردم و کلاس‌هایی که برای دانش‌آموزان می‌گذاشتم تا در آزمون‌های تیزهوشان قبول شوند به ثمر رسید و تعداد زیادی از دانش‌آموزانم با وجود اینکه در منطقه محروم بودند توانستند به مدرسه تیزهوشان راه یابند؛ دیدن موفقیت‌های آن‌ها و قبول‌شدنشان در مدارس خوب، شیرین‌ترین لحظات را برایم رقم زد.

او مشکلات خانوادگی، روحی و جسمی دانش‌آموزان که گاهی اوقات باعث می‌شود تا از توجه اصلی به درس خواندن باز بمانند را بزرگترین چالش و مسئله خود در طول دوران خدمتش می‌داند.

حسرت‌هایی که باقی ماند

سیدامین و آیدا هر دو بر این باور هستند که از دوران دانشجویی خود بهتر می‌توانستند استفاده کنند تا امروزه مهارت و تسلط بیشتری داشتند. سید امین می‌گوید: اگر به گذشته و دوران دانشجویی بازگردم تلاش می‌کنم که روش تدریس‌های نوین را به خوبی یاد بگیرم و از تمام اساتید ممتاز آموزشی دانشگاه بهره ببرم تا بتوانم در کارم موفق‌تر باشم.

آیدا حسن‌پور نیز درباره دانشجویی‌اش صحبت‌هایی دارد، او عنوان می‌کند: اگر به دوران دانشجویی برمی‌گشتم تمام سعی‌ام را می‌گذاشتم تا مطالب علمی و آموزشی ویژه معلمی را با نهایت دقت و جزئیات مطالعه و بررسی کنم تا کیفیت کار بالاتری داشته باشم.

آن‌ها محیط مدرسه را اینگونه توصیف می‌کنند؛ ما معلم‌ها در محیط آموزشی و مدرسه رابطه صمیمانه‌ای با یکدیگر داریم و من سعی می‌کنم مانند یک شاگرد از تجربیات معلم‌های باسابقه نهایت استفاده را ببرم تا بتوانم از راهی که آن‌ها رفته‌اند درس بگیرم و کیفیت آموزشی کلاسم را بالاتر ببرم.

همسر سیدامین از سال‌های ابتدایی خدمتش می‌گوید و ادامه می‌دهد: از همان دوران دانشجویی حس خوب و امیدوارانه‌ای نسبت به معلمی داشتم و روزشماری می‌کردم تا کارم را شروع کنم و بیشتر وقتم را با بچه‌ها بگذرانم.

درک متقابل؛ بهترین ویژگی زوج معلم

او می گوید: قطعاً شیرین‌ترین لحظه برای هر معلم زمانی است که دانش‌آموزانش یک مطلب درسی و تربیتی را یاد بگیرند و والدین و خود بچه‌ها از معلم رضایت داشته باشند. در سال‌های اولیه خدمتم با دانش‌آموزانی مواجه شدم که اختلالاتی در حوزه یادگیری داشتند و این سختی کارم را دو برابر می‌کرد، مجبور می‌شدم بعضی مطالب را بارها توضیح دهم.

آیدا و سیدامین یکی از قوت قلب‌هایی که انگیزه و علاقه‌شان برای معلمی را بیشتر می‌کند را برخورد و احترام ویژه‌ای که اهالی و کادر اداری محل خدمت برای معلمان قائل هستند، می‌دانند.

خانم معلم جوان درباره همسرش می‌گوید: یکی از ایده‌آل های زندگی من این بود که همسرم نیز مثل خودم معلم باشد تا درک متقابلمان نسبت به یکدیگر بیشتر باشد که به ثمر رسید و اکنون همواره در فرایند تدریس با یکدیگر همکاری و همدلی داریم که همین موضوع باعث افزایش کیفیت کار و زندگی‌مان شده است.

شوک‌هایی که به معلم جوان وارد می‌شد

به سراغ جوان دیگری می رویم که در حرفه دبیری تازه کار است؛ محمدحسین گریوانی آموزگار مقطع ابتدایی که دو سال است در کسوت معلمی به دانش‌آموزان خدمت می‌کند. وی در خصوص اولین روزهای معلمی‌اش می‌گوید: آنچه در دوران دانشجویی از سال اول معلمی‌ام تصور می‌کردم بسیار متفاوت با واقعیت بود؛ اولین ابلاغ تدریسم را که گرفتم متوجه شدم باید به روستای کاریز بروم که فاصله خیلی زیادی تا بجنورد دارد و این لحظه‌ای مرا به فکر فروبرد که چگونه سختی‌های آن را تحمل کنم.

محمدحسین وقتی برای تدریس به روستا رفت متوجه می‌شود که با این فاصله دور نمی‌تواند هر روز رفت‌وآمد کند و مجبور می‌شود روزهایی که کلاس دارد را در روستا بماند؛ روستایی که با مردم و طبیعتش غریبه است تا اینکه به تدریج با دانش‌آموزانش ارتباطی دوستانه می‌گیرد.

زندگی در روستایی دورافتاده برای او که فقط یک سال از ازدواجش گذشته بود حس دلتنگی شدیدی داشت؛ این دلتنگی زمانی بیشتر شد که پسرش هم به دنیا آمد و او مجبور بود دوری فرزند و همسرش را تحمل کند؛ او می‌گوید: لحظه‌هایی به شدت حس دلتنگی و غربت احساس می‌کردم.

او ادامه می دهد: تصور یک نومعلم از سال اول خدمت این است که برخوردی گرم و صمیمی با او داشته‌باشند، چراکه سال اول تدریسش است اما خب برای مردم روستا اینگونه نیست و نومعلم‌ها برایشان مثل تمام معلم‌هایی هستند که سالیان سال آمده‌اند و رفته‌اند.

زندگی در روستایی دورافتاده برای او که فقط یک سال از ازدواجش گذشته بود حس دلتنگی شدیدی داشت؛ این دلتنگی زمانی بیشتر شد که پسرش هم به دنیا آمد و او مجبور بود دوری فرزند و همسرش را تحمل کند؛ او می‌گوید: لحظه‌هایی به شدت حس دلتنگی و غربت احساس می‌کردم.

محمدحسین اولین سال از خدمتش، معلم کلاس دوم شد؛ کلاسی که حتی با حروف الفبا هم آشنایی نداشتند و او مشتاقانه به آن‌ها درس می‌داد، گریوانی تماشای فرایند باسواد شدن دانش‌آموزانش را شیرین‌ترین لحظات کاری خود می‌داند و ادامه می‌دهد: آنجا بود که حس ارزشمندی و موثر بودن کردم، حسی که تا آن موقع هیچ‌وقت نتوانسته بودم تجربه کنم.

وی عاشقانه معلمی را دوست دارد و عشقش به دانش‌آموزان را اینگونه توصیف می‌کند؛ از زمانی که معلمی را شروع کرده‌ام و لذت حضور در بین بچه‌ها را چشیده‌ام؛ یکی از اصلی‌ترین رویاهایم این است که بتوانم به نحوی با دوربین یا چیز دیگری لحظات و خاطرات خوب کلاسم را ثبت کنم.

محمد حسین تصریح می‌کند: گاهی اوقات بچه‌ها حرف‌هایی می‌زنند و با همان حالات کودکانه خود صحنه‌های بانمکی را رقم می‌زنند که حتی قابلیت ساختن یک فیلم کمدی را هم دارد.

تصورات مردم از معلمی درست نیست

احمد فرامرزی، یکی دیگر از معلمان جوان بجنوردی است. او خود را افسر سپاه تعلیم و تربیت می‌داند؛ همان تعبیری که مقام معظم رهبری برای معلمان ایران به کار بردند. وی می‌گوید: تصور بسیاری از مردم نسبت به معلمان این است که در یک مدرسه خوب و با امکانات تدریس می‌کنند و کارشان فوق‌العاده آسان است، در صورتی که این تصور درست و مطابق با واقعیت نیست.

اما او تجربه خود از معلمی را اینگونه توصیف می‌کند که گاهی اوقات ممکن است یک معلم در نقاطی خدمت کند که کمترین امکانات رفاهی مثل آب و برق در آنجا نباشد یا اینکه مجبور باشد چند پایه تحصیلی را به صورت همزمان تدریس کند و حتی در کانکس زندگی کند.

یکی از کارهایی که این معلم جوان قبل از شروع به کار انجام داده و خیلی به او کمک کرده است این بود که به همراه خانواده به منطقه محل خدمت خودش می‌رود و شرایط آنجا را از نزدیک می‌بیند؛ همین باعث می‌شود تا خود را برای شرایط سخت آنجا آماده کند و با آن وفق بدهد.

او از خاطرات زندگی در روستا می‌گوید و ادامه می‌دهد: من تنها معلمی بودم که در روستا اقامت داشتم، اهالی روستا نگاه ویژه و محبت‌آمیزی به من داشتند، از آوردن خوراکی‌های لذیذ و رنگارنگ گرفته تا مهمان‌نوازی‌های سخاوتمندانه‌ای که داشتند و همین رفتار آن‌ها باعث دلگرمی و تقویت انگیزه می‌شد.

وقتی معلم و دانش‌آموز حرف همدیگر را نمی فهمند

وی در سال اول معلمی در منطقه ترکمن‌نشین و پایه‌اول تدریس می‌کرده است که به گفته خودش دانش‌آموزان اصلاً تسلط کافی بر زبان فارسی نداشتند و این بزرگترین چالشی بود که روبه‌رو شدن با آن انرژی بسیاری را از هر معلم می‌گیرد؛ حتی او دانش‌آموزی را داشته است که فقط دو کلمه‌ی اجازه و خانه را بلد بود و باقی حرف‌هایش را به ترکمنی می‌زد.

احمد نبود امکانات و ابزارهای ضروری آموزشی و کم‌سوادی و بی‌سوادی والدین را از مهم‌ترین مسائلی می‌داند که زحمت‌های کارش را دوچندان می‌کند؛ دانش‌آموزان پایه اول نیاز دارند تا پدر یا مادر بخشی از فعالیت تدریس را برایشان انجام دهد که دانش‌آموزانش این امکان را نداشتند.

احمدفرامرزی از سال اول تدریسش دیدن قسمت‌های مختلف برنامه تلویزیونی ایران را شروع کرده بود تا روش‌تدریس دورس مهم مثل ریاضی و فارسی را در حد خوبی یاد بگیرد.

معلم‌جوان توصیه‌ای هم برای دانشجومعلمان دارد؛ او تاکید می‌کند: در پایان به تمام دانشجومعلمان و کسانی که می‌خواهند در شغل معلمی فعالیت داشته باشند توصیه می‌کنم که به منابع و کلاس‌های دانشگاهی اکتفا نکنند و در دوره‌های مختلف به دنبال کسب علم و توانایی ویژه برای معلمی باشند.

کد خبر 749556

دیگر خبرها

  • در دفاع از امنیت ملی اتحاد را به رقابت رسانه‌ای ترجیح می‌دهیم
  • کاروان حرم مطهر رضوی به مناطق محروم گیلان می‌رود
  • علی جدی در گفت و گو با قدس: معافیت مالیاتی سرمایه گذاری در مناطق محروم باید حداکثری باشد
  • با مشارکت ۱۰هزار گروه جهادی بیش از ۲۰هزار پروژه در مناطق محروم اجرایی خواهد شد
  • نقش‌آفرینی گروه‌های جهادی در جهش تولید با مشارکت مردم
  • روایتی از معلمی در مناطق محروم؛ از زندگی در کانکس تا حسرت نیاموخته‌ها
  • ویزیت ۷۰ هزار نفر از مردم مناطق کم‌برخوردار لرستان
  • مشارکت ارتش در اجرای طرح مردم یاری در مناطق مرزی و محروم کرمانشاه
  • اعزام ۶۰ گروه جهادی به مناطق محروم استان بوشهر
  • ساخت ۵۴ کلاس درس در مناطق محروم ۵ استان کشور